نخست اینکه جدِ ما میمون نبوده؛ شامپانزه هم نبوده؛ ما و آنها باهم در جایی از زمان (حدود 6 میلیون سال پیش) نیاکان مشترک داشتهایم.
آن نیاکان مشترک نیاکانی بودند که در دو مسیر مختلف فرگشتی در نهایت به این دو گونه منجر شدند.
شاید عبارت درستتر این باشد که بگوییم: شامپانزهها پسرعموهای فرگشتی ما هستند نه اجداد!
البته باید توجه داشت که ما به ایپ ها نزدیکتریم تا به میمونها.
میمون برابر فارسی درستی برای اِیپ» (Ape) نیست.
شاید بتوان ایپ» را آدم نما» ترجمه کرد.
ایپ ها نسبت به میمونها بزرگتر هستند و دم ندارند.
از میان ایپ ها چهار گونه بیشتر به هم شبیه هستند:
* شامپانزه
* گوریل
* انسان
* اورانگوتان
به همین جهت به این چهار گونه، ایپ های بزرگ میگویند.

همانطور که در تصویر میبینید شاخهای از یک طرف به ما و از یکسو به شامپانزه و بونوبو رسیده بسیار به هم نزدیک است. یعنی اینکه نیاکان مشترک ما متأخرتر و در دوره زمانیِ نزدیکتری بودهاند.
شامپانزهها و بونوبوها خودشان در زمان جدیدتری از هم جدا شدند. میتوان گفت تقریباً از زمانی که اجداد ما روی دوپا راه رفتند از اجداد شامپانزههای امروزی فاصله گرفتند.
نیای مشترک ما و شامپانزهها با گوریلها هم کمی دورتر یعنی حدود 6 یا 8 میلیون سال پیش زندگی میکرده است.
گونهای که به گوریل امروزی رسیده کمی پیشتر از اجداد ما و شامپانزه جدا شده به همین طریق میتوان به نیاکان مشترک با اورانگوتانها و دیگر ایپ ها با میمونها در زمانهای پیشتر رسید و دوباره پیشتر با دیگر داران و باز هم پیشتر با خزندگان و پیشتر از آن با ماهیها و همینطور برویم تا آغاز حیات!
مسیرهای مشابه شاخهشاخهای را میتوان برای هر گونهی جانوری تشکیل داد.
اما تصور نکنید که این نمودارهای درختی تنها بر اساس فسیلها و شباهتهای ظاهری ترسیم شدهاند؛ خیر!
برای ترسیم درخت زندگی» از شواهد ژنی که بسیار دقیق هستند استفاده میشود.
یعنی حتی اگر یک عدد فسیل هم در تمام زمین پیدا نمیشد باز هم شواهد ژنتیکی و تاریخچهای که درون ژنها نهفته است برای اطمینان از اینکه فرگشت در طول زمان اتفاق افتاده و جانداران از گونههای پیشین به وجود آمدهاند کافی بود. به قولی: اَفلا تبصرون؟!
▲ دوم، این بدفهمی از آنجا ناشی میشود که برخی به اشتباه گمان میکنند که فرگشت هدف معین و ویژهای دارد و مثلاً انسان متکاملترین موجود و هدف فرگشت است!!
این دیدگاه بسیار سادهانگارانه و اشتباه است.
کسانی که چنین تصوری (شما بخوانید توهمی!) دارند بهطور حتم حتی از الفبای فرگشت هم آگاه نیستند.
فرگشت اصلاً و ابداً به معنای کامل شدن و بهتر شدن نیست.
شاید از دلایل این بدفهمی، ترجمهی اشتباه (Evolution) به تکامل در زبان فارسی باشد.
برای همین برابرنهادهایی چون فرگشت یا دگرگشت، برگردان درستتری از این مفهوم به دست میدهند.
شامپانزه شدن، انسان شدن، شیر شدن یا گربه شدن هدف فرگشت نیست!
اصلاً فرگشت هدفی از پیش تعیینشده ندارد.
این نهایت سادهاندیشی است که تصور کنیم از سایر جانداران بیشتر فرگشت یافتهایمیا هدف فرگشت بودهایم!!
مثلاً ما نمیتوانیم بگوییم شیر از گربه بهتر فرگشت یافته است. اینکه از نظر ما شیر قوی است خارج از صورتمسئله است و ربطی به بهتر فرگشت یافتن ندارد؛ درست به همان شکل که گفتن اینکه چرا دیگر ایپها و میمونها انسان نشدند سخنی نابخردانه و بیمعنی است.
در فرگشت هدف بهطور ویژه شیر شدن، گربه شدن، میمون شدن یا انسان شدن نیست؛ یا هدف بهطور ویژه بالدار شدن، شناگر شدن، تیزبین شدن و باهوش شدن هم نیست.
مثلاً هرگز نمیتوانیم بگوییم چون زنبورعسل نور فرابنفش را میتواند ببیند و ما نمیتوانیم پس زنبور بهتر از انسان فرگشت یافته است!
همچنین باید دانست همهی جانداران فرگشت یافتهاند و چیزی به شکل بهتر و بدتر بهصورت کلی وجود ندارد.
مثلاً نمیتوان گفت عقاب از یوزپلنگ بهتر فرگشت یافته چون میتواند پرواز کند!

پس چرا همه میمون ها تکامل» نیافتند و انسان نشدند!؟

طرح این پرسش به خودی خود اشکال دارد و از این توهمِ فراگیرِ تاریخی برآمده است که انسان کاملترین و سرآمد همهی موجودات زندهی روی زمین (اشرف مخلوقات) است!
این تصوری کاملا نادرست است.
گونهی انسان، صرفاً ابزارسازترین و (شاید) هوشمندترین موجود در انتهای یکی از شاخههای درخت زندگی» است.
در پاسخ به این پرسشِ هجو باید پرسید:
اصلاً چرا باید موجود دیگری تکامل یابد و انسان شود!؟؟
یک ادعا:
بر اساس نظریه فرگشت، انسانها و شامپانزهها از یک ریشه مشترک بوده اند، ولی امروزه تفاوتهای فاحشی میان ما و آنها وجود دارد. شامپانزهها تکامل نیافتند و هنوز هم روی درخت زندگی میکنند، در حالی که انسانها به چنان پیشرفتی رسیده اند که میتواند به کره ماه هم سفر کند. این موضوع با نظریه فرگشت، تناقض اساسی دارد!
پاسخ: در مورد بخش اول ادعا، باید بدانیم که در نظریه فرگشت و انتخاب طبیعی چیزی به نام تکامل وجود ندارد و انسانها نیز تکامل یافته ترین و یا پیشرفته ترین جانداران زمین نیستند.
نوع انسان تنها به لطف جهش هایی که ناخودآگاه و برای حفظ نسل خود طی چند میلیون سال اخیر داشته است، امروزه از نظر مغز و هوش از دیگر جانداران برتری یافته و به لطف همین هوش برتر توانسته است تمامنقاط ضعف خود را بپوشاند.
برای مثال انسان در مقایسه با عقاب هم دید چشمی ضعیفتری دارد و هم نمیتواند پرواز کند.
در مقایسه با میمون نمیتواند به راحتی از درخت بالا برود و از شاخهای به شاخه دیگر بپرد و یا روی درخت بخوابد.
انسان نمیتواند به سرعت هها و دلفینها شنا کند یا مدت زیادی در زیر آب بماند.
قدرت بدنی انسان از حیواناتی نظیر شیر، پلنگ،خرس و گراز بسیار کمتر است.
انسان نمیتواند صداهایی با فرکانس کمتر از ۲۰ هرتز و بیشتر از ۲۰ کیلو هرتز را بشنود.
همچنین چشم انسان قادر به دیدن نورهای مادون قرمز و فوق بنفش نیست.
با این حال همین انسان به کمک هوش و قدرت تفکر و نیز بهره گرفتن از تجربیات گذشتگان خود توانسته است وسایلی بسازد و بیشتر نقاط ضعفش را بپوشاند.
برای مثال او دوربین دید در شب و تلسکوپ را اختراع کرده است تا بهتر و قویتر ببیند.
رادیو، تلویزیون، اینترنت و ماهواره را برای برقراری ارتباط راه دور با هم نوعان خود، اتومبیل و قطار را برای سرعت بخشیدن به حرکت، بالُن و هواپیما را برای پرواز کردن و کشتی و زیردریایی را برای حرکت در زیر دریا ساخته است.
همچنین درباره اینکه چرا انسانها صاحب مغز و هوش بیشتر شدند، باید دانست که عامل اصلی همان انتخاب طبیعی بوده است.

جد انسانها و شامپانزه تا شش میلیون سال پیش همگی در جنگل زندگی میکردند، اما به دلیل برخی مسائل طبیعی مانند خشکسالی در جنگلهای شرق آفریقا، این جانداران مجبور بودند برای مدتی از درختها پایین بیایند و در روی زمین به دنبال غذا بگردند.
در این میان، گونههایی شانس زنده ماندن داشتند که در اثر فرگشتهای پیاپی صاحب پاهای قویتر بودند و پس از کسب غذا میتوانستند سریعتر بدوند و خود را به تک درختان امنتر برسانند.
این موضوع آغاز جدایی این گونه از خانواده هومونیدها بود.
پس از آن طی میلیونها سال، گونه انساننما با فرگشتهای پیاپی روبرو شد که در نهایت به انسان امروزی ختم شد، اما اجداد شامپانزهها در مناطقی میزیستند که تغییرات طبیعی زیاد در آنجا روی نداد و به همین دلیل نیازی هم به فرگشت متفاوتتر نداشتند.
- البته خاطر نشان سازیم که شامپانزههای کنونی دقیقاً شبیه اجداد شش میلیون سال پیش نیستند و تا حدود زیادی تغییر کرده اند.
در بدن انسانهای امروزی نیز اندامهای بدون کاربردی مانند دندان عقل، زایده آپاندیس و استخوان دنبالچه وجود دارند که در اجداد گیاهخوار مورد استفاده بودند، ولی اکنون کاربردی ندارند و شاید در نسلهای آینده به طور کامل حذف شوند. (نوشتار در باب اعضای اضافی بدن انسان)
گونه انسان طی چند صدهزار سال اخیر به آن درجه از سطح فکری رسیده است که با اختراع ابزاری مانند آتش، موفق شده تغییرات تحمیلی محیط بر روی بدن خود را تا حدودی متوقف کند.
انسانهای خردمند دیگر مانند حیوانات نیاز چندانی به سازگاری با تغییرات محیط طبیعی ندارند زیرا میتوانند؛ مثلاً با وقوع دوره یخبندان، لباس بپوشند و خود را از گزند سرما و مرگ حفظ کنند.
از این زمان به بعد دیگر برتری جسمی برای بقا و زنده ماندن اهمیت پیشین خود را برای انسانها از دست داده است و در عوض ابزارسازی، برتری فکر و اندیشه و نیز همکاری در جهت کسب موقعیت بالای اجتماعی ارزشمند شده است.
مرتبط با موضوع :
بنیادیترین جنبههای جهان را درک نمیکنیم / نیل دگراس تایسون :
نظریه(( منبع تولید و محل جذب )) و به چالش کشیدن نظر یه بیگ بنگ:
انسان ,فرگشت ,هم ,شدن ,روی ,وجود ,که در ,را برای ,ما و ,ایپ ها ,میلیون سال ,بهتر فرگشت یافته
درباره این سایت